چگونه دروغگو مي شويم؟


 





 
طي چند سال گذشته، گروهي از پژوهشگران درصدد برآمدند به علت دروغ گفتن کودکان پي ببرند. دکتر نانسي دارلينگ که قبلاً در دانشگاه پنسيلوانيا بود، گروه تحقيقاتي ويژه اي مرکب از 12محقق تشکيل داد که همه زير 21 سال بودند. اين گروه با استفاده از هدايايي مانند سي دي مجاني، دانش آموزان دبيرستاني را تشويق کردند ساعاتي را با آنان سپري کنند. به هر دانش آموز يک دسته 32 عددي کارت داده شد. روي هر کارت يک موضوع نوشته شده بود که نوجوانان معمولاً در آن باره به والدين خود دروغ مي گويند. با هر نوجوان دو پژوهشگر به خواندن اين کارت ها پرداختند تا ببينند بچه ها درباره چه موضوع هايي به والدين خود دروغ مي گويند و علت اين کار چيست. دارلينگ مي گويد: پژوهشگران ابتداي مصاحبه به نوجوانان مي گفتند والدين به شما همه چيز مي دهند و شما بايد همه چيز را به آنان بگوييد. در پايان مصاحبه، نوجوانان براي اولين بار مي ديدند چقدر دروغ مي گويند و چقدر مقررات خانواده را زير پا گذاشته اند. به گفته دارلينگ، 98 درصد از آنها گزارش کردند به والدين خود دروغ مي گويند. از ميان 36 موضوع، نوجوانان اغلب در 12 مورد به والدين خود دروغ مي گفتند؛ مثلاً درباره چگونگي خرج کردن پول توجيبي، و لباس هايي که بيرون از خانه مي پوشند، درباره فيلم هايي که در سينما مي بينند و کساني که با آنان به سينما مي روند. آنها درباره گشتن با دوستاني که والدين نمي پسنديدند نيز راست نمي گفتند. گفته هاي آنان درباره کارهايي که در نبود والدين خود انجام مي دهند، هم راست نبود. اين دروغگويي شامل چند موضوع جزئي ديگر نيز مي شد. دانش آموزان ممتاز نيز کم و بيش چنين رفتارهايي داشتند. حتي بچه هايي که به انواع کلاس ها مي رفتند، از دروغگويي به دور نبودند. ظاهراً هيچ بچه اي آنقدر سرگرم نبود که چند قانون را نشکند. وقتي اين آمار را با ميانگين آمار در سراسر امريکا مقايسه کردند، معلوم شد آمارها اختلاف معناداري با هم ندارند. حدود دو دهه است والدين از راستگويي به عنوان مهم ترين صفتي که دوست دارند بچه هايشان داشته باشند، ياد مي کنند. صفات ديگر مانند اعتماد به نفس يا تشخيص خوب به پاي آن نمي رسد. در نظرسنجي ها، 98 درصد افراد اعتماد و راستگويي را در رابطه شخصي ضروري مي دانند. براساس سن، 96 تا 98 درصد بچه ها گفتند دروغگويي از نظر اخلاقي اشتباه است.
اين کار از سنين بسيار پايين آغاز مي شود. درواقع، کودکان باهوش ( يعني بچه هايي که از نظر ساير شاخص هاي آموزشي نمره بالاتري مي گيرند) مي توانند از 2 يا 3 سالگي دروغ بگويند. دکتر ويکتوريا تالور، استاديار دانشگاه مک گيل و از کارشناسان برجسته دروغگويي کودکان مي گويد: دروغگويي به هوش کودکان مربوط است.
با وجود اينکه فکر مي کنيم راستگويي مهم ترين فضيلت در بچه هاست، معلوم شده است دروغگويي مهارت پيشرفته تري است. بيشتر والدين وقتي مي شنوند بچه هايشان دروغ مي گويند، تصور مي کنند وي کوچک تر از آن است که بفهمد دروغ چيست يا چرا دروغگويي اشتباه است.
آنان تصور مي کنند وقتي بچه بزرگ شود و تمايزها را بفهمد، ديگر دروغ نخواهد گفت. تالور متوجه شده است که عکس اين تصور صحيح است؛ يعني بچه هايي که تفاوت هاي ظريف بين دروغ و راست را متوجه مي شوند، زودتر از اين امر به نفع خود استفاده مي کنند و هرگاه فرصت دست بدهد، براي دروغگويي مستعدترند. بسياري از کتب آموزش والدين توصيه مي کنند اجازه دهند اين دروغگويي ادامه پيدا کند، چون با بزرگ شدن بچه ها متوقف مي شود، اما به گفته تالور، حقيقت جز اين است و بچه ها به آن عادت مي کنند. در مطالعه اي که بچه ها را در محيط هاي طبيعي بررسي کرده، معلوم شد يک بچه 4 ساله هر دو ساعت يکبار دروغ مي گويد، در حالي که يک بچه 6 ساله يک بار در ساعت دروغ مي گويد و بچه هاي کمي پيدا مي شود که از اين امر مستثنا هستند. دروغگويي نشانه مشکلات بزرگ تر است. زماني که کودکي به سن مدرسه مي رسد، دلايل دروغگويي پيچيده تر مي شود. پرهيز از تنبيه همچنان عامل اصلي دروغگويي است. همچنين راهي براي افزايش قدرت کودک و حس کنترل وي مي باشد، يعني با سر به سر دوستان گذاشتن، با گزافه گويي و ياد گرفتن اينکه مي تواند سر پدر و مادرش کلاه بگذارد.
وقتي بچه ها پا به دبستان مي گذارند، بسياري از آنان دروغگويي به همشاگردان را به عنوان يک ساز و کار مواجهه آغاز مي کنند تا ناراحتي خود را بيرون بريزند يا جلب توجه کنند. هرگونه افزايش ناگهاني دروغگويي علامت خطر است و نشان مي دهد چيزي در زندگي کودک به گونه اي تغيير کرده است که وي را آزار مي دهد.
تالور مي گويد: دروغگويي اغلب نشانه مشکل رفتاري بزرگ تري است. اين کار راهبردي براي بقاست. در مطالعات معلوم شده است بيشتر بچه هاي 6 ساله اي که مکرراً دروغ مي گويند، تا 7 سالگي از آن دست مي کشند. اما اگر دروغگويي راه موفقيت آميزي براي مقابله با موقعيت هاي دشوار باشد، بچه به آن عادت خواهد کرد. حدود نيمي از بچه ها چنين وضعيتي پيدا مي کنند و اگر در 7 سالگي هنوز زياد دروغ مي گويند، احتمالاً اين عادت در تمام دوره کودکي ادامه خواهد يافت.
حالا اين را با چگونگي آموزش کودکان به چُغلي نکردن مقايسه کنيد. وقتي والدين به بچه ها مي گويند چُغلي ديگران را نکنند، در واقع معناي آن اين است که مي خواهند بچه ها ياد بگيرند مسائل را با هم حل و فصل کنند. اما پژوهشگران متوجه شده اند وقتي بچه ها نزد پدر و مادرشان مي روند تا چيزي بگويند، در 90 درصد موارد راست مي گويند. گاه والدين احساس مي کنند چُغلي کردن بچه ها پاياني ندارد. اما بچه ها چنين احساسي ندارند چون در ازاي هر بار که بچه براي کمک خواستن نزد پدر و مادرش مي رود، 14 موقعيت ديگر وجود دارد که خودش به تنهايي با مشکل رو به رو مي شود. بدترين توصيفي که کودک نمي تواند راجع به خود بشنود، اين است که چُغلي مي کند. گزارش دادن مشکل به بزرگترها باعث مي شود بچه هاي ديگر او را خيانتکار به حساب آورند و از آن طرف به وي گفته مي شود بهتر است خودش مشکل را حل کند. هر سال، حجم مشکلاتي که بچه ها با آن رو به رو مي شوند، به طور تصاعدي بالا مي رود. از بچگي به کودکان آموزش داده مي شود که چُغلي کردن عين بچه بودن است و بسته نگاه داشتن دهان آسان است. دوره نگفتن جزئيات به والدين آغاز شده است. نوجوانان در واقع با نگفتن جزئيات زندگي خود به والدين، براي خود حريم و هويت اجتماعي دست و پا مي کنند که فقط متعلق به آنان و مستقل از والدين يا ديگر چهره هاي صاحب اختيار است. از نظر نوجوان، کمک خواستن از والدين به معناي آن است که وي آنقدر بلوغ پيدا نکرده است که با آن مشکل برخورد کند. صحبت با والدين مي تواند از نظر رواني تأثير نامناسبي بر نوجوان داشته باشد و فرقي هم نمي کند که اين اعتراف داوطلبانه باشد يا اجباري. بهتر است که بعضي مسائل به کسي مربوط نباشد.
بزرگ ترين شگفتي در اين تحقيق، زمان نياز شديد به خودمختاري است. برخلاف باور بيشتر افراد، اين نياز در 12 سالگي اندک، در 15 سالگي متوسط و در 18 سالگي به بيشترين حد مي رسد. تحقيقات دارلينگ نشان مي دهد مخالفت در برابر اقتدار والدين حدود 14 تا 15 سالگي اوج مي گيرد. در حقيقت، اين مقاومت در 11 سالگي اندکي بيش از 18 سالگي است. در فرهنگ عامه، ما فکر مي کنيم سال هاي دبيرستان دوره مخاطره است؛ اما نيروهايي که باعث ايجاد فريب مي شود، زودتر از آن شکل مي گيرد. در مطالعه اي که روي نوجوانان انجام شد، دارلينگ پرسشنامه اي براي والدين آنها ارسال کرد. تناسب دو دسته اطلاعات به دست آمده جالب بود. نخست، وي متوجه شد که والدين به طور آشکار بيم دارند که نوجوانان به طغيان خصمانه و واضح روي بياورند.
دارلينگ مي گويد امروز بسياري از والدين معتقدند بهترين راه براي باز کردن دهان نوجوانان آن است که دست آن ها را بيشتر باز بگذارند و قاعده اي برايشان تعيين نکنند. دارلينگ دريافت، والديني که دست نوجوانان را باز مي گذارند، اطلاعات بيشتري درباره کارهاي آنان به دست نمي آورند. اين والدين صرف نظر از کارهاي بچه ها، مهربان و باگذشت هستند، اما بچه ها نبود مقررات را نشان آن مي دانند که پدر و مادرشان اهميت نمي دهند.
دارلينگ به اين نتيجه رسيد از قضاي روزگار والديني که درواقع پيوسته مقررات را اعمال مي کردند، کساني بودند که خونگرم بوده و بيشترين رابطه کلامي را با بچه هاي شان داشتند. آنان مقرراتي در برخي حوزه هاي رفتاري وضع کرده اند و دليل آن را نيز توضيح داده اند. انتظار آنان از بچه ها حرف شنوي است. آنها در ديگر حوزه هاي زندگي از خودمختاري بچه ها حمايت مي کردند و اجازه مي دادند به ميل خود تصميم بگيرند. بچه هاي اين قبيل پدر و مادران کمتر از بقيه دروغ مي گفتند و به جاي آنکه 12 مورد را از والدين خود پنهان کنند، مثلاً 5 مورد را از آنان پنهان مي کردند. در قاموس لغت، متضاد صداقت، دروغگويي و متضاد مشاجره، موافقت کردن است؛ اما در ذهن نوجوان اين گونه نيست. براي يک نوجوان، مشاجره کردن متضاد دروغگويي است.
منبع:نشريه دنياي زنان، شماره 54.